وبلاگ اصلى
براى رفتن به وبلاگ اصلى روى لينک زير کليک کنيد taha1.ninipage.com
نویسنده :
مامانی
0:40
شمارش معکوس
آرام جانم : 11 ماه 24 روز گشت از آغاز بودنت .. 11ماه و 24روز با تو زیستیم و عاشقی کردیم... شمارش معکوس آغاز شد... فقط 6 روزمانده تا سالروز زمینی شدنت... 6 روزی كه به سرعت برق و باد ميگذرد و من مي مانم حيـــــــــــران ! مثل تمــــام اين 11 ماه! امروز یعنی 15آبان ماه ١١ماه و 24 روز از آمدنت به خانه ی کوچکمان میگذرد و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم . . . از بدو آمدنت به زندگیمان و از هم...
نویسنده :
مامانی
9:05
جشن دندونی طاها
کارت دعوت گیفت مهمانان که داخلش شکلات و نقل گذاشته بودم به بچه ها هم یکی یه بادکنک دادم آش دندونی که با کله پاچه ساخته بودیم که بین فامیل و همسایه پخش شد میز که رویش سالاد الویه ،کیک ،نوشابه،پاستیل شکل دندان،ژله،ذرت،پفک،شکلات،اش بود ژله سوپرایز دایی ایمان وپسر عمم محمد و دختر عمه هام سارینا و زهرا پسر عموم احسان ودختر عموم هستی ...
نویسنده :
مامانی
2:17
سفره هفت سین سال 93
اولین عکس سونوگرافیم
shabane
salam pesaram emshab midonam chet shode ke dige laghat nemizani? to ham delet vase babat tang shode vali narahat nabash ghol dade zodi biyadesh taze barat lebas ba khodesh miyare . azizam delam mahe asemonam setare shabhaye taram pesaram taje saram ghande asalam to yek kalam omide zendegim ...
نویسنده :
مامانی
17:08
خاطره اولین لگد زدنت
سلام پسرم میخوام برات اولین باریرو که لگد زدی تعریف کنم. توی هفت ماهگی پا گذاشته بودم یعنی دقیقا توی اولای شهریور بود. مامان جون تازه اومده بود خونمون باباتم از سر کار اومده بود و نهار خورده و خوابیده بود.که یهوووو............. احساس کردم لگد زدی سریع دستمو گذاشتم جایی که لگد زده بودی به بابات نگاه کردم . نتونستم جلوی خوشحالی خودم رو بگیرم با صدای بلند باباتو از خواب بیدار کردم مامان جون هم انگار برق گرفتش یهووو گفتم لگد زد. ...
نویسنده :
مامانی
17:07
حرف اول من
سلام پسرم سلام تمام زندگیم سلام پاره تنم سلام عشقم... يه چندماهي هست که خدا تو رو به من و بابات داده شبی نیست که خوابتو نبینم شبی نیست که با ارزوی دیدن تو به خواب نرم شبی نیست که شکر خدا رو به جا نیارم که تو رو به من و بابات داد. خيلي دوستت داريم تازهیا تصمیم گفتیم اسمت رو بزاریم طاها.(اینو هم بهت بگم که دردسری بود انتخاب کردن اسمت ها)هر روز یه اسمی انتخاب میکردم تا این که به اسم طاها که رسید شد انتخاب آخرم.تا آخر همین ماه دنیا میای عزیزم.... ...
نویسنده :
مامانی
17:06